«بگذار زندگیات چون رقصی آرام بر گوشههای زمان باشد. همچون قطرهی شبنمی بر کنارهی یک برگ.»(رابیندرانات تاگور)
استاد مصطفی ملکیان در جلسات «چارهجویی برای اضطراب» به ۳۰ مولفه برای غلبه بر تشویش و دلنگرانی اشاره میکند که یکی از آنها که به گمان ایشان از باقی عوامل مهمتر و اثرگذارتر است این است که زندگی را به مثابه رقص تلقی کنیم. میگوید وقتی کسی در حال رقصیدن است از او نمیپرسند میخواهی به کجا برسی و به دنبال چه مقصدی هستی. اگر بپرسند هم پاسخ این است: میرقصم نه برای اینکه به جایی برسم، فقط برای اینکه رقصیده باشم.
اگر زندگی را مسیری برای رسیدن به مقصدی ببینید آن وقت این خطر در کمین شماست که به مقصد نرسید و نرسیدن به مقصد، ارزیابیتان را از زندگی منفی میکند. یعنی بگویید شکست خوردم.
اما در رقص، مسیر و مقصد یکی است و آدم دلنگران شکست و نرسیدن نیست. آدمی که میرقصد تنها میکوشد که خوب و مرغوب برقصد و بس. ملاکِ کامیابی او کیفیت طی فرآیند است و نه نیل به مقصدی خاص. مسیر او همان مقصد اوست. نفس مسیر برای او مقصد است و از تحمل شکست ناشی از نرسیدن رهاست. ناکامی برای او بیمعناست. شکست نمیخورد چون قصد رسیدن به هدفی را نداشته است.
مناسبات دنیای ما در نقطه مقابل این تلقی است. میگوییم فلانی ناکام از دنیا رفت چرا که مثلا قبل از آنکه ازدواج کند یا فرزندی راهی این دیوانهخانه کند مُرد. از هم نمیپرسیم امروز شاهد کدام منظره دلنواز بودهای؟ کدام سخن نغز، دل از تو ربود؟ چه چیز طعم وقت تو را خوش کرد؟ ما تنها از مقصدها میپرسیم و نیل یا عدم نیل به آنها.
«از کسی نمیپرسند چه هنگام میتواند «خدانگهدار» بگوید؟
از عادات انسانیاش نمیپرسند. از خویشتنش نمیپرسند.
زمانی به ناگاه باید با آن رو در روی درآید،
تاب آرد، بپذیرد، وداع را، درد مرگ را، فرو ریختن را،
تا دیگر بار بتواند که برخیزد.»
(مارگوت بیکل)
توجه تمام به خوب و مرغوب رقصیدن و از تشویش رسیدن و نرسیدن، کناره گرفتن، هم ضرورت نیل به حال خوب است و هم دشواری رو به گسترش روزگار ما. قیصر امینپور میگفت:
موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانهای است، رفتن رسیدن است