عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

چو بید بر سرِ ایمان خویش می‌لرزم...

شاید خلوص ایمان به همین عدم اطمینان است. به همین لرزه‌ها. پس‌لرزه‌ها. همین که به تعبیر حافظ، چو بید بر سرِ ایمان خویش بلرزی و مثل مولانا بیمناک از دست دادن باشی: اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند / خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو.

اگر ایمان را مجموعه‌ای از قطع و یقین‌ها بدانی، معلوم است که با لرزه‌ها، فرو می‌ریزد. اما اگر ایمان همان امیدِ شوق‌انگیز و گشودگیِ حواس‌جمع باشد، لرزه‌ها گواهِ خلوص آنند. 

می‌دانی، به نظرم جانِ ایمان را در این دعای بی‌نظیر اقبال لاهوری می‌توان دید: «همه ذره‌های خاکم، دلِ بی‌قرار بادا»

از این بهتر می‌شود گفت؟ اینکه بخواهی همه‌ی ذره‌های جسم خاکی‌‌ات، دل‌هایی بی‌قرار شوند. تماماً دلی جوینده و پُرتکاپو و مشتاق باشی. یکسره شوق و شیرینی باشی. ایمان، چنین تمنّایی است. تمنای اینکه خاک‌ات دل شود. اقبال جایی به گلایه و شِکوه به خدا می‌گوید: «که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست / جهان تُهی ز دل و مُشت خاکِ من همه دل...» و خدا «تبسّمی به لب او رسید و هیچ نگفت». این تبسمِ رضایت است. یعنی چه خوب که همه دلی و همه‌ی سور و سازت، سوز و تپیدن است. همه ذره‌های خاکت دلِ بی‌قرار بادا...

این حرف‌ها را چرا باید بگویم، وقتی سورن کرکگور اینهمه خوب گفته است:

«خداوندا مرا حفظ فرما از اینکه دمی به تمامی مطمئن باشم! مرا تا لحظۀ واپسین نامطمئن نگاه‌دار تا آنگاه اگر سعادت ابدی شامل حالم شد، بتوانم به تمامی مطمئن باشم که از سر لطف شامل حالم شده است. اگر کسی ضمانت دهد که بر این باور است که سعادت ابدی تنها از سر لطف شامل حالش می‌شود و آنگاه به تمامی مطمئن باشد، گرفتار توهّمی توخالی است. تجلّی راستین و ذاتی این حقیقت که سعادت ابدی تنها از سر لطف شامل حال کسی می‌شود همین ترس و لرز ناشی از عدمِ اطمینان است. ایمان در همین ترس و لرز جای گرفته است.»

اطمینان را بگذار برای آن آخرها. آن ساعت که پرده‌ها یکسو شوند و آوایی تو را بخواند که: یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی إلی ربّک...