عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ

لحظات اوج در زندگی آدم زیاد نیستن.

امروز سرشار بودم. سرشار از زندگی. سر ریز شدم. از شادی. ذوب شدم. از گرما. من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است.

ضربان قلبم بالا رفت. یهویی. خون با سرعت تمام می دوید. قلب داشت ورزش می کرد. جست و خیز. ژیمناست شده بود. سرخ شدم.

زنگ زدم تا سال نو رو بهتون تبریک بگم. از دیروز در تلاش بودم ولی نشد.

باور نمی کردم. یعنی من تو ذهنش بودم؟ یعنی اون منو به یاد داشت؟ لابد.

وای خدایا چه حس قشنگی!

زبونم بند اومده بود.

لبت خندان. دلت آروم. روزگار شاد...

نه خندان بودم نه آرام نه شاد. حال که تو صمیمانه خواستی و آرزو کردی به یمن همّتت که خاک را زر کند، هم خندانم هم آرام هم شاد. به همین سادگی.

میشه دیوار پوستین درید و جان شوریده را رها کرد؟!

کاش می شد.

درست حدس زدید. مصطفی ملکیان زنگ زده بود.

« من فکر می کنم        

هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ

احساس می کنم                     

در بدترین دقایق این شام مرگ زای

چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم     

می جوشد از یقین

احساس می کنم              

درهر کنار و گوشه ی این شوره زار یأس

چندین هزار جنگل شاداب           

ناگهان           

می روید از زمین  

من فکر می کنم    

هرگزنبوده دست من         

این سان بزرگ و شاد... ـــ  احمد شاملو »